دختراست دیگر...
گاهی دلش می خواهد
بهانه های الکی بگیرد
شانه های تو...
که بعد تو...
آرام
خیلی آرام
دختراست دیگر...
گاهی دلش می خواهد
بهانه های الکی بگیرد
شانه های تو...
که بعد تو...
آرام
خیلی آرام
پند شماره یک : برای یافتن دوستان صمیمی باید اول خودت یک دوست واقعی باشی .
پند شماره دو : بخشی از زندگی ما ساخته دست خودمان است و بخشی ساخته دست دوستانی که انتخاب می کنیم.
پند شماره سه : دوستان سه دسته اند : بعضی مانند غذا نیاز هر روز اند. بعضی مانند دارو گاهی لازم اند گاهی نه. بعضی مانند بیماری اند و باید از دست آنها خلاص شد.
مرثیه
به جستجوی تو
بر درگاه کوه می گریم ،
در آستانه ی دریا و علفبه جستجوی تو
در معبر بادها می گریم،
در چار راه فصول،
در چار چوب شکسته پنجره ای
که آسمان ابر آلوده را
قابی کهنه می گیرد.به انتظار تصویر تو
این دفتر خالی
تا چند
ورق خواهد خورد؟جریان باد را پذیرفتن
و عشق را
که خواهر مرگ است ـ
و جاودانگی
رازش را
با تو درمیان نهادپس به هیات گنجی درآمدی:
بایسته و آز انگیز
گنجی از آن دست
که تملک خاک را و دیاران را
از این سان
دل پذیر کرده است !نامت سپیده دمی است که بر پیشانی آسمان می گذرد
و ما همچنان
ـ متبرک باد نام تو! ـ
دوره می کنیم
شب را و روز را
هنوز را…
دوستان عزیز خبر نگار 90 ؛ روابط عمومی 92 ؛ عکاسی خبری
سلام
درود بر همه شما خبر نگاران عزیز که با سختی تمام ؛ ترم 2سالانه ای ، گذراندید و همه به مرحله بعد کارشناسی راه یافتید و ارزو دارم در این مرحله هم قبول و موفق باشین .
دوستانی امسال در جمع ما نیستند ، که همیشه یادشون هستیم و برای انها هم ارزو موفقیت داریم .
تا جایی که خبر دارم همه دوستان خبر نگار 90 به کارشناسی راه یافته اند ، از دوستان شهرستانی ؛ اندیمشک ؛ شوشتر , شوش ؛ دزفول ؛ کارون ؛ و دوستان خوب و عزیز مرکز استانی اهواز همگی قبول شده اند ، که و به صرف بستنی و شیرینی در روز اول سال تحصیلی دعوت هستین مشتاق دیدار
البته میدونم خیلی از شما عزیزان رو نمیبینیم چون زمان کلاسها تون با ما یکی نیست ؛ خ خ خ بهتر
ارزوی موفقیت براتون دارم
بعضی وقتا چیـــزی مینویسی فــقط برای یک نفـــــــر
امـــــــا دلت میگیرد
وقتی یادت می افتد که هـرکسی ممکن است بخواند
جز آن یک نفـــــــــر. . . .
خدايا فقط تو را مي خواهم.....باور کرده ام که فقط تويي سنگ صبور حرف هايم
مي ترسم از اينکه بگم دوسش دارم...اون نمي دونه که با دل من چه کرده...نمي دونه که دلي رو اسير خودش کرده
هنوز در باورم نيست که دل به اون دادم و اون شده همه هستي ام
روز هاي اول آشنايي را بياد مياورم آمدنش زيبا بود ...آنقدر زيبا حرف مي زد که به راحتي دل به او باختم و او شد اولين عشقم در زندگي
بارالها گويي تو تمام زيبايي هاي عالم را در چهره و کلام او نهاده بودي
واين گونه مرا اسير او کردي و دل کندن از او شد برايم محال و داشتنش بزرگترين ارزويم در زندگي
حالا که عاشقش شدم تو بگو چه کنم که تنهايم نگذارد....خدايا امشب به تو مي گويم چون تو تنها مونس تنهايي هايم هستي..
چگونه بگويم بدون او مي ميرم....او رفته و در باورم نيست نبودنش...
خود خوب مي دانم او مرا کودکي فرض کرد که نمي داند عشق چيست و براي عاشقي حرمتي قائل نمي باشد
مرا به بازي گرفت يا شايد....نمي دانم.....دگر هيچ نمي داني.. اعتراف مي کنم نفسم به بودن او وابسته است
بعد رفتن او دگر اين نفس را هم نمي خواهم....حال تو بگو چه کنم ؟
بار خدايا دوست دارم مرا بفهمد حتي براي يه لحظه
به زودی در همین وبلاگ!!!
تعداد صفحات : 9